ما هر چه داریم از اهل بیت(ع) داریم

گفت و گو با مداح اهل بیت(ع) حاج اصغر زنجانی

1 شهريور 1383 ساعت 2:15

حاج اصغر زنجانی : در آذربايجان و زنجان تقريبا از عيد قربان شروع مي کردند؛ در اردبيل هم که بودم، از شب يازدهم ذيحجه شروع مي کردند؛ مي گفتند: هفته خواني. دسته در مي آوردند و مردم را براي عزاداري محرم آماده مي کردند. اول بچه ها شروع مي کردند، خيلي سوزناک بود. بچّه ها مي گفتند: «حسين، حسين، مظلوم حسين...» اينها طوري مي گفتند که دل آدم را به کربلا مي بردند.


  شماره پانزدهم ماهنامه خیمه - رجب 1425- شهریور 1383

اشاره:

ما هر چه داريم از اهل بيت (ع) داريم.

دهه ي آخر ماه صفر بود که به ديدار حاج اصغر زنجاني رفتيم.

حاج اصغر ساده پوش، مهربان و کمي شوخ طبع است، او که عمر خود را صرف بازگويي مصائب اهل بيت (ع) نموده است، شوخي هايش نيز خالي از سوز نيست و همين سوز و گداز اوست که روضه و مصيبت خواندن هاي او را مؤثر و دلنشين کرده است، او جواب ما را مي داد، امّا خواسته يا ناخواسته مجلس مصاحبت با او به مجلس روضه ي سيدالشهدا (ع) تبديل شد و همه ي آنهايي که براي ديدن او فرصت را مغتنم شمرده بودند، آرام آرام اشک مي ريختند. حاج اصغر، اما، فارغ از اطرافيان، با صداي بلند ناله سر داده بود و گريه مي کرد.

حاج اصغر زنجاني ترجيح داده است تا چشمان تن فروبسته بمانند، و براي شفاي خود از اهل بيت (ع) تقاضايي ندارد، او مي داند که بهترين مسير براي قرب باري تعالي بندگي خالصانه و با بصيرت است و چنين شخصي شايسته ي عنوان روشندلي است.



با تشکر از اين که محبّت کرديد و به دعوت ما پاسخ مثبت داديد، لطفا بفرماييد که از چه زماني به ذاکري اهل بيت (ع) مشغول شديد؟

بسم اللّه الرحمن الرحيم. ربّ اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقدة من لساني يفقهُ قولي؛ السّلام عليک يا ثار اللّه؛

من غم مهر حسين با شير از مادر گرفتم

روز اول آمدم دستور تا آخر گرفتم

با عرض تشکر از دوستان، من هر چه بگويم ناتوانم از درک ساحت مولا سيدالشّهدا، ارواح من سواه الفداه، در اين دستگاه و در اين دايره، اگر بپذيرد نوکر کوچکي باشم. از آن وقتي که يادم مي آيد و با نام مقدس سيدالشهدا(ع) دهانم را عطرآگين کرده ام، با اينکه:

هزار بار دهان را اگر بشويم به گل و گلاب

هنوز نام تو بردن کمال بي ادبي است

ولي بالأخره، خودمان را قاطي کرديم؛ از آن وقتي که يادم مي آيد نام سيدالشهدا رابر زبان داشتم بسياري از مداحاني که الآن هستند دوستان من هستند و اخلاص به محضرشان دارم، ولي بيشترين رابطه ام با آقاي منزوي بود که از سال 44 خدمت ايشان ارادت داشتم، اگر جسارت نباشد خيلي با او عشق کردم با نام سيدالشهدا(س).



نحوه ي آشنايي تان با امام راحل(ره) چگونه بود؟

با امام راحل (ره) يک مقدار آشنايي داشتم، تا سال 47 يا 46 يک مسافرت به عراق داشتم که خودش داستان مفصلي دارد. 6 ماه در عراق بودم آن وقت خيلي ارادتم بيشتر شد. در مدرسه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي، امام خميني (ره) اقامه ي جماعت مي کردند، من هم اذان مي گفتم، معمولا نماز هم مي خواندم و ايشان خيلي به من مرحمت داشتند. در عراق در شهر نجف نوارهايي بود بزرگ و چهار لبه، چند تا از آنها را با صداي امام مي خواستيم به ايران بياوريم، در موقع بازرسي ديدم که رو مي شود، من چهار تا از آنها را خوردم و از آن به بعد آرام آرام وارد کار سياسي هم شديم؛ اصلا نام سيدالشهدا(س) خودش هم دين است، هم سياست است، هم انقلاب است. آدم به کدام مطلبش نگاه کند و بخواهد وارد سياست نشود؟ اين رابخواند و تجزيه کند:« انّي لا اري الموت الا السعادة والحياة مع الظالمين الا برما»؛ يا حرف پدر ايشان را: «لا تکن عبد غيرک جعلک الله حرا» يعني که فقط بنده ي خدا باش، بنده ي غير خدا نباش، خدا تو را آزاد آفريده است.



نحوه ي اقامه ي عزا در آذربايجان و زنجان چگونه بوده است؟

در آذربايجان و زنجان تقريبا از عيد قربان شروع مي کردند؛ در اردبيل هم که بودم، از شب يازدهم ذيحجه شروع مي کردند؛ مي گفتند: هفته خواني. دسته در مي آوردند و مردم را براي عزاداري محرم آماده مي کردند. اول بچه ها شروع مي کردند، خيلي سوزناک بود. بچّه ها مي گفتند: «حسين، حسين، مظلوم حسين...» اينها طوري مي گفتند که دل آدم را به کربلا مي بردند.

بعد شعرهايي به ترکي مي خواندند که مضمونش اين بود: «زمزمه ي محرم است، مگر نمي بيني؟»

از عيد قربان تمام کوچه ها آماده ي محرم مي شد. بنده ي ناچيز دوستانه عرض مي کنم که اين دهه ي اول محرم را اگر در خانه ها گريه نکرديد، مسئله اي نيست، دهه ي اول محرم موقع داد زدن است، در خيابان ها بايد داد زد. همه بايد بدانند، اين اثر دارد.

اين که چند روزپيش از محرم شروع مي کردند، خيلي اثر داشت. الآن هم در تبريز، شام عيد غدير، در مسجد توحيد (اگر اشتباه نکنم) شروع مي کنند. اين خودش اثر دارد و تبليغ است.

درست است که سيدالشهدا(س) زنده مي ماند و خدا اين طور مي خواهد، ولي ما وظيفه داريم براي نسل آينده الگو باشيم، هرچند نام سيدالشهدا (س) پاينده است، عزاي سيدالشهدا(س) را اگر زمينيان هم نگيرند، ملکوتيان مي گيرند:

جن و ملک برآدميان نوحه مي کنند...

به ما هم آموخته اند طوري نوحه سرايي کنيم که هم عزا باشد هم براي دين تبليغ باشد. ما اين طور ديديم و الآن هم هست. الآن از روز اول محرم در زنجان دوتا دسته در مي آيد، يکي از مزار شهدا و يکي هم دسته اي که در زنجان بنيان گذار هيأت هاست که از مسجد ميربهاءالدين در مي آيد.

اين هم خيلي اثر دارد، روز اول محرم، در شهرستان ها، روز خبري نيست و شب ها عزاداري مي کنند. اما در زنجان از روز اول محرم عزاداري ها شروع مي شود.



اگر خاطره اي از تشرف به عتبات عاليات داريد، لطفا نقل کنيد.

من 15 مرتبه مشرف شده ام. بالأخره کربلا هر سفرش عالمي دارد؛ ولي 2بار اول، يکي سال 46که شش ماه آنجا بودم، هرجا که مي رفتم: حلّه،موصل،مدائن، شهرهاي زيارتي، شب برمي گشتم کربلا، در آن شش ماه، يک شب به غير از کربلا جاي ديگري نخوابيدم. در آن زمان اجازه ي زيارت نمي دادند و دوسه مرتبه ما گرفتار شديم. مخصوصا يک بار که تيراندازي کردند و با استفاده از سگ هاي شکاري مارا گرفتند و دست هاي مارا بستند. يکي از دوستان به زبان آذري گفت که من مي خواهم يک طوري دور اين آقا بگردم که ما را آزاد کند. من گفتم: «نه ما زيارت کسي آمديم که از بچه‌هايش گذشته است و سربلند زندگي کرده، سربلند! ما نوکر او هستيم، خدا کريم است.»

بالأخره ما از ارباب تقاضا کرديم، نگو آنها زبان ترکي را مي فهميدند! بعد به ما گفتند که اين حرفت را تکرار مي کني؟ من گفتم: «بله.» گفتيم و آنها خوششان آمد ظاهرا و ما آزاد شديم.

يک شب هم مهمان بوديم در يک دهي؛ تقسيم مي کرديم مثلا سه نفر، چهار نفر در يک منزل مهمان باشيم. جايي که ما مهمان بوديم، به ماگفتند که روضه بخوان! گفتم:«من فقط روضه ي امام حسين(ع) را مي توانم بخوانم روضه ي ديگر بلد نيستم.» يکي گفت: «نخوان!» من دو سه خط خواندم، اما به فارسي. وقتي خوابيديم يک جواني گفت: «اينها را مي کشيم امشب»، بعد اين دو نفر که با ما بودند ترسيدند، من دلداري دادم و گفتم که بالأخره يک کسي ما را مي‌پاد. اين جوان با مادرش حرفش شده، او گفت مي کشم، مادر گفت: «مهمانان من اند.» من به ياد بچه هاي مسلم افتادم. جوان اصرار مي کرد، زن گفت ما اينها را مهمان آورديم، هي مادر اصرار کرد و ما توسل کرديم به قمر بني‌هاشم، عباس بن اميرالمؤمنين روحي لتراب مرقده الفداء «يا کاشف الکرب». را خوانديم گفتم مساله اي نيست ما استراحت کرديم، من تقريبا بيدار بودم، ديدم پسر آماده مي شود، مادر هم آمده آخر مادر گفت که مي روم به عباس ابن علي(ع) شکايت مي کنم؛ طوري شد که ديديم پسر ناراحت آرام آرام گريه مي کند؛ خلاصه عباس (ع) کارش را کرد. ما وقتي کربلا رسيديم کفش ها از بين رفته بود و چند روز پا برهنه بوديم. شب ساعت 11بود،گفتند حرم بسته است، من گفتم نه من عهد کرده ام. رسيديم پشت در. من براي اينها يک نوحه خواندم، ديديم خادم در را باز کرد.

به نظر شما يک مداح چه ويژگي هايي بايد داشته باشد؟

من خودم يک پارچه نقصم، ولي سيدالشهدا(س) عنايتي کرده است؛ انسان بايد خواندنش و رفتارش حسيني باشد. ما هرچه داريم از اهل بيت(ع) داريم. بله درآن حديث معروف داريم که اگر به دو ثقل اکبر و اصغرمتمسک بشويد، «لن تضلوا ابدا» هرگز گمراه و ذليل نمي شويد، پس به قرآن و به عترت متوسل بشويد.

گاهي مي بينيم که فارسي زبان ها به دنبال سبک هايي مي روند که حزنش کم تر است، چه چيزي باعث شده که نوحه هاي آذري سوزش را از دست ندهد؟

جوان هاي آذري در حالي که به سمت نوگرايي مي روند، باز هم حرف شنوي دارند. الآن هم حرف شنوي دارند، در جلساتي که ما داريم، وقتي مي گوييم فلان آهنگ را نخوان، او فکر مي کند و خودش متوجه مي شود که بعضي آهنگ ها با ساحت مقدس سيدالشهدا(س) هم خواني ندارد. من احساس مي کنم که اين حرف شنوي در آذربايجان و زنجان بيشتر است.

اگر ممکن است کمي هم در مورد مراسم تشت گذاري بگوييد.

- اينها سه تاست؛ يکي «علم بدُّخ»، يکي «يخه باقلما» اين مال تبريز است؛ يکي «تشت گذاري»، اين مال اردبيل است که الآن به همه جا سرايت کرده و زنجان هم هست.

علم بدُّخ مراسمي است که علم ها را براي عزاداري و دسته آماده مي کنند؛ تشت گذاري هم به اين معناست که اگر بچه ها تشنه شدند، مقيد نباشند بيايند از ما بخواهند، هرموقع تشنه شدند بردارند. مردم هم بسيار اعتقاد دارند و شفا هم مي گيرند.

يکي هم «يخه باقلاما» است؛ اين تبريزي ها روز سوم سيدالشهداء(س) جمع مي شوند نوحه مي خوانند، تا بعد از آن همه گريه کردن، آرام شوند؛ البته هر چند تا اربعين عزا هست، اين هم خودش عالمي دارد، در تهران هم در بعضي هيأت هاي ترکان ديده ام و همه ي اين مراسم در اصل به خاطر فراخواني مردم است و مردم هم انصافا هم علاقه دارند و هم به حاجت هايشان مي رسند و نمونه هم زياد است.

از جبهه هم براي ما بگوييد و اگر با شهيدزين الدين ملاقاتي داشته ايد براي ما تعريف کنيد!

اوايل جنگ مداح ها کمتر به جبهه مي رفتند، لشگر عاشورا آن زمان نبود، تازه تيپ بنا بود به فرماندهي حاج احمد کاظمي تشکيل شود؛ رزمنده ها واقعا همه نوحه خوان شده بودند در معيت شهيد مدني (ره) که به جبهه مي رفتيم، نزديک خوزستان، گفت حمام پيدا کنيد، مي خواهيم به زيارتگاه جبهه برويم بايد غسل زيارت کنيم.

يک جايي پيدا کردند، گفت:«نيت غسل زيارت کنيد.» بعد به من گفت بخوان و خودش سينه مي زد. نوحه هم که براي جبهه نداشتيم، گاهي خودمان مي گفتيم، از دوستان هم خواهش مي کرديم که نوحه بگويند.

با لشکر17علي (ع) هم زياد بوديم، باآقاي شهيد صادقي با شهيد جواد دل آذر، با مرحوم شهيد زين الدين.

چند شب که در لشکر 17خواندم، يک شب شهيد مهدي زين الدين - خدا رحمتش کند - افتاد به پاي من، گفتم بابا بلند شويد، فرمانده! رئيس!

شهيد زين الدين گفت:«نه، من يادم هست روز اربعين مي آمديد در قم مي خوانديد، من بچه بودم.» من سال ها پيش در قم اين نوحه را خوانده بودم:

اي خانم معصومه مژده عمه ات آزاد شد

خانه ي آل اميه يکسره برباد شد

ايشان گفت:«شما اين ها را مي خوانديد. من ازخدا آرزو مي کردم مي شود ما هم جهاد کنيم؟!»

بعد جدا شديم آمديم لشکر عاشورا، جزيره مجنون شمالي، جنوبي، کارخانه نمک و کنار فاو با شهيد باکري و بسياري از شهدا در خيبر، بدر و خلاصه سعادتي داشتيم و آنها دست ما را مي گرفتند.

خاطره ي شنيدني از حاج تقي شريعتي داريد؟

ما يک عيد زمستان محرم را ديديم؛ نزديک هاي عيد بود، اجازه نمي دانند که دسته دربيايد. سابق نزديک محرم يک سرهنگي را مي فرستادند براي زنجان و قبل از زنجان هم براي اردبيل، آنها را مي ترساندند هي:« مي کشم، مي زنم، مي اندازم زندان!» آقاي شريعتي به چند نفراز جمله ما دستور داد يک سطل قشنگ گل درست کردند، يک خرده خيس کردند، يه کت و شلوار قشنگ پوشيد و از مسجد وارد کوچه شد، کوچه وصل بود به بازار، وارد بازار که شد، گل را ريختند روسرش و شروع کرد به خواندن شعر ترکي که:

«شيعيان هنگام عزاي حسين (ع) رسيده است.»

مردم را تشويق کرده بودند که خريد عيد بکنند. آقاي تقي شريعتي شعر مي خواند، ما هم به دنبالش. به تمام کلانتري ها بيسيم زدند. ايشان هم کار خودش را مي کرد. يک صداي رسا و خيلي قشنگي هم داشت. هر چه پليس مي آمد، او فقط مي خواند. تاامامزاده هم نتوانستند جلوش را بگيرند.

در اين سِير با چه کسي آشنا شديد و حشر و نشر داشتيد؟

اوايل مرحوم حاج ملا آقاجان بود، اواخر هم مرحوم آقاي فخر، مرحوم آقا سيد عباس، مرحوم آقاي جعفر مجتهدي که حدود 25سال ارتباط داشتيم. با اين آقايان بودن هم خيلي سود داشت. اصلا نشستش، برخاستش، خودش همين قم آمدن هايش؛ خلاصه فيض جاري است، ممکن است کسي بهره ي زيادي از اين دهه ببرد يا سهمش کم باشد، ولي به هر حال فيض جاري است.

به نظر شما يک جوان مداح، چطوري مي تواند معرفت خودش را زياد بکند؟

براي جوانان اولا عرض مي کنم که با وضو باشند هميشه؛ ثانيا از خود سيدالشهدا (س) مدد بگيرند. تا مي توانند نمازشان را در وقت بخوانند؛ نمازشان را با خشوع بخوانند. اينها باعث مي شود که زنگار از اين آينه کنار برود و رفتارشان طوري بشود که مستعمين از آنها ادب ياد بگيرند.

اگر يک مداح دچار خطا شد، ما چه وظيفه اي در قبالش داريم؟

آقا به ما ياد داده است که تا مي توانيم دستش را بگيريم و حمايتش کنيم، نصيحتش کنيم نگذاريم غرق شود، ان شاءالله خطا را ترک مي کند، توبه مي کند، خدا هم توبه پذيراست.

شما به کدام روضه بيشتر علاقه داريد؟

روضه ي عطش عالمي دارد و اهل معرفت هم خيلي با آن صفا مي کنند.

تا حالا براي بازگشت نور چشم خودتان دعا کرده ايد؟

نه.

چرا؟

ما اين دو بيت را هميشه براي مردم مي خوانيم، بايد خودمان هم عمل کنيم:

يکي درد و يکي درمان پسندد

يکي وصل و يکي هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد.

عزاداري هاي الآن باشکوه تر است يا عزاداري هاي دهه ي شصت؟

همين امسال همين الآن هم مراسم خيلي باشکوه برگزار مي شود. دهه ي اول زنجان آن قدر باصفا بود، جمعيتي که امسال آمدند کم نظير بود، دو و نيم بعد از نصف شب مي گفتيم:«آ قا پاشويد برويد!»؛ مي گفتند:« نه، شايد آقا بعد از ساعت دو و نيم بيايد اينجا»؛ مي نشستند، مي افتادند، نه پتو بود نه چيزي!

از آقاي نهاونديان اگر خاطره اي داريد بيان کنيد.

سال مرحوم شدن ايشان، احتمال مي دهم اربعين شب شنبه بود. صبح جمعه ما شرق تهران جلسه داشتيم. مرحوم نهاونديان آن روز اصلا عالمي داشت. به هم علاقه داشتيم، مي آمد مي نشست زانوي من را فشار مي داد و مي گفت:«آخرشه.» جلسه باحال بود و قرار بود بعداز ظهر هم ساعت 3حرکت کنيم. حاج آقا قلبش کمي ناراحتي داشت، ولي مرتب اين طرف و آن طرف مي رفت. ماشين ها هم زياد بود، همه را خودش مديريت مي کرد، ناهار هم يا نمي خورد يا سرپايي داخل ماشين. هي مي آمد به ماشين سرمي زد به يکي نمي دانم مقداري کشمش مي داد، يکي ديگر يک چيز ديگر، بعد هم که رسيديم به هر نوحه خوان که مي رسيد، بغل مي کرد و مي بوسيد. و پياده که شديم زبان حال زينب را که معني اش اين است:« حسين جان همه ي شامات را گرديده ام و خسته به کربلا رسيده ام» به ترکي مي خواند و گريه مي کرد». بعد مي گفت:« 45ساله من اربعين ها آمدم اينجا گريه کردم.» و نشست، بقيه نشستند کنارش، گفتند الآن بلند مي شود، ديدند نه...

آنجا که خورده بود مِي آن جا نهاد سر

دردي کشي که مست شراب شبانه بود

جناب آقاي زنجاني شما خسته هستيد، مجلس هم داريد، اما سؤالات ما تمام نشده، ان شاء اللّه بايد در فرصت ديگري خدمتتان برسيم و بهره ببريم. از اين که دعوت ما را قبول کرديد، تشکّر مي کنيم.


کد مطلب: 8966

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/8966/داریم-اهل-بیت-ع

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir